

صمصام کشفی
*آخشیک پنجم
غیر از واژه هیچ نبود و واژه نزد قلم بود و قلم نبود چرا که آفرینشی نبود و آفرینشی نبود چرا که آفرینشگری نبود و آفرینشگر نزد واژه بود. سپس "این آسیاب هی گشت و گشت1" و واژه، جهان آفرین را آفرید و جهان آفرین در کار آفرینشجهان شد امّا جهان هنوز در دل واژه بود و واژه که خود از چهار حرف پدید آمده بود چار آخشیک2 را آفرید:د
کجا گوهری چیره شد ز این چهار
.یکی آخشیکاش بر او برگمار
جهان آفرین کـ این جهان آفرید
بلند آسمان از بَرَش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندراو بست چندین نگار
بر این آتش است و فُرودینْش خاک
میان آب دارد ابا بادِ پاک.3
آن گاه آخشیکهای چهارگانه گرد هم آمدند و تا پایهی جهان بگذارند، هر یک عهدهدار کاری شد.د
آب ، به پدید آوردن رود و دریا و کوه و دشت و آبادانی. باد به پیام رسانی و حرکت و جنبش و تداوم و جابهجایی، خاک به زایندهگی و رشد و آتش که هماهنگ کنندهی آن چهار شده بود، نیز، در کارِ نیرو دهی و گرما شد تا دست در دست یک دگر به ساختن و سامان دادن جهان همت کنند.د
روز از پیی روز میگذشت و سختیی کار چهره روشنتر مینمود تا جایی که فرصت اندیشه و مشورت و آرامش از میان رخت بربست. کار شور به گلایه و شکوه رسید و هریک را ادعا چنین آمد که ارزش کار او از دیگران برتر و سهم او در کار جهان بسیارتر و نبود او کار ساختن و سامان دادن را ادورتر کند. اختلاف چنان بالا گرفت که چهره ها بر یک دگر برافروختند و به روی هم دندانها ساییدند و مشتها گره کردند و از یک دگر روی گردانیدند. در نتیجه سکون و درجا زدن جای تلاش و پیشرفتن را گرفت و همه چیز از حرکت ایستاد.د
تا خبر به آفرینشگر رسید، چار آخشیک را بخواست و بازپرسی بیاغازید و لب به اعتراض و سرزنش بگشود که این ره که شما میروید نه آن است که باید. ما شما را به ساختن و سامان دادن برگماردیم و شما راه اختلاف و شکوه از همدگر برگزیدید و اگر چاره دگر نکنید چنین و چنان کنیم و رشته ی کار خود در دست گیریم که دست ما بالاترین دست هاست.ت
در نهایت یک شبانهروز آخشیک ها را مهلت بداد تا رویه دگر کنند و راهی تازه گزینند و کار سامان جهان را به فرجام رسانند و آنان را هشدار بداد که
!ـ مهلت را غنیمت شمارید که این کلام آخر است و اگر غفلت بورزید هیچ گذشتی در کار نیست
حکم، حکم بود؛ یا جاری میبایدش کرد، یا به گوشهیی خزید و شاهد روی کار آمدن دیگران شد. از این رو چار آخشیک ناچار گلایه و اختلاف را به کنار نهادند و از درِ دوستی گردهم آمدند و پیمان بستند تا نفرت را در خود سرکوب و راه مهر و صواب پیشه گیرند.د
یکی از چهار که زیرک تر از دیگران بود پیشنهاد کرد که از بهترین پندارها و کُنشهای که ذرهیی کژی و خودبینی و خودخواهی در آن یافت مینشود خود پیکرهیی بسازند جدا، و آن پیکره را به پاژنام4 آخشیک پنجم، یار و راهبر خود سازند و خود، راهِ او را که راه راست باشد دنبال کنند و کاری کنند کارستان و کار جهان را به سامان رسانند.د
سه آخشیک دیگر این پیشنهاد را خوش یافتند و این شد که از آن "عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.5"
8 اکتبر 2004 ـ لسآنجلس
:فریدون مشیری1.: اشکی درگذرگاه تاریخ
......./بعد دنیا هی پرازآدم شد واین آسیاب/ گشت وگشت/ قرنها ازمرگ آدم هم گذشت
2.آخشیک = آخشیج ، عناصر چهارگانه: آتش، خاک، آب و باد
3.ابوشکور بلخی
4.پاژنام: عنوان
5.حافظ
*کشفی، صمصام، رویای رویا (داستانسرودها) ، چاپ نخست 1394 خورشیدی (2015 ميلادی)، نشر پرسا ، آمریکا



