top of page
1013858_10151591087892758_1573467748_n.j

دو شعر از روشنک بیگناه

 

خدای تباهی ها

چشمانی دارد از گل سرخ

،و صورتی خارا

پر از سوراخهای ریز

 

از پله های مارپیچ
پایین می آید
در دالان های سرد

تاب می خورد

و طناب، درو می کند

 

آسمان ته راهرو
لاجوردی ست و ملوس
با ابرماهی ها

که در آن غوطه می خورند

 

باغچه های روبرو

سه گوشند

و ما، مثل همیشه

.در حال اسباب کشی

 

2

 

به جانب دریا باز گشته ام
از راه باریکه ای
میان تلماسه ها و علفهای خشک
بیداری غیرمنتظره
در بهار
بندر یورک
هنوز گیج انزوای زمستان است
مغازه ها نیمه بسته
پنجره ها تاریک
با طاقچه هایی پوشیده از گوشماهی و ستاره های دریایی
و خرچنگی نئونی
:با کورسویی تاب می خورد که
" خوش آمدید"

صخره ها سیاه و
پرتگاه صخره است
جایی برای به باد سپردن افسوس
راه باریکه ای پشت به فانوس دریایی
رو به اقیانوس

 

 

 

یورک: نام بندری است در ایالت میِن در شمال شرقی آمریکا

Thanks for submitting!

© 2023 by Train of Thoughts. Proudly created with Wix.com

bottom of page