

معصومه ضیائی
شعرها
نانوشته
به سوی زندگی
به سوی عشق
به سوی رنج
به سوی مرگ میرود
واژهای
که نانوشته میماند
شکلها
1
شکلی از بودن
بر شنها
شکل میگرفت
شکلی از دریا
شکلی از موجها
شکلی از ما
و نمیپایید
2
شکلی از من دارد درد
شکلی از بودنم
شکلی از من دارد سنگ
شکلی از من
شکلی از نابودنم
بعد از من
آفتاب و آسمان و رویا
از خانه
حوضی شکسته
به جا مانده است
از شهر ویرانهای
که ما را
آوارهی جهان میکند
اما هنوز
آفتاب هست
اما هنوز
آسمان و آب هست
اما هنوز
انسان هست
و رویایی
که رویا میآفریند
ترجمه
یوآخیم رینگِلناتس
(۱۸۸۳-۱۹۳۴)
:برگردان فارسی
معصومه ضیائی
روز دلگیر
:در خانه زنها زاری میکردند
.کودک مرده به برف میمانست
.ما، تنها من و برادرم، به دریا رفتیم
.به هوا اعتمادی نبود
،اشک زیادی از دریا صید کردیم
.تور خالی بود
داستانک
کی برمیگردیم
:میپرسد
ک-کی میریم ایران؟
:میگویم
.هروقت بزرگ شدی-.
:میپرسد
ز-زودتر نمیشه؟
:میگویم
هر وقت خمینی مرد-!
:یک روز با هیجان صدا میزند، بیا. میروم به اتاق. با خوشحالی میگوید
زود باش چمدونامونو بیار-!
:میگویم
و-واسه چی؟
:می گوید
توی تلویزیون گفتن، خمینی مرد-!