top of page
83487782_1431668747001146_57148826465389

   معصومه ضیائی

 شعرها

نانوشته‌‌

 

به سوی زندگی
به سوی عشق
به سوی رنج
به سوی مرگ می‌رود
واژه‌ای
که نانوشته می‌ماند

 

 

شکل‌ها

 

1

شکلی از بودن
بر شن‌ها
شکل می‌گرفت
شکلی از دریا
شکلی از موج‌ها
شکلی از ما

و نمی‌پایید

 

2

شکلی از من دارد درد
شکلی از بودنم
شکلی از من دارد سنگ
شکلی از من
شکلی از نابودنم
بعد از من

 

 

آفتاب و آسمان و رویا

 

از خانه
حوضی شکسته
به‌ جا مانده است
از شهر ویرانه‌ای
که ما را 
آواره‌ی جهان می‌کند
اما هنوز
آفتاب هست
اما هنوز
آسمان و آب هست
اما هنوز
انسان هست
و رویایی
که رویا‌ می‌آفریند

 

ترجمه

 

یوآخیم رینگِلناتس
(۱۸۸۳-۱۹۳۴)


:برگردان فارسی
معصومه ضیائی

روز دلگیر

:در خانه زن‌ها زاری می‌کردند
.کودک مرده به برف می‌مانست
.ما، تنها من و برادرم، به دریا رفتیم
.به هوا اعتمادی نبود
،اشک زیادی از دریا صید کردیم
.تور خالی بود

 

داستانک 

کی برمی‌گردیم

 

:می‌پرسد

ک-کی می‌ریم ایران؟

:می‌گویم

.هروقت بزرگ شدی-.

:می‌پرسد

ز-زودتر نمی‌شه؟

:می‌گویم

هر وقت خمینی مرد-!

:یک روز با هیجان صدا می‌زند، بیا. می‌روم به اتاق. با خوشحالی می‌گوید

 زود باش چمدونامونو بیار-!

:می‌گویم

و-واسه چی؟

:می گوید

توی تلویزیون گفتن، خمینی مرد-!

Thanks for submitting!

© 2023 by Train of Thoughts. Proudly created with Wix.com

bottom of page