top of page

 

مهتاب کرانشه

 

 خانم لَر

 

 

تاریک است

می نشیند بر پوست شب و آواز می خواند

خانه ها بی قرارند، مثل روزهای غریب

نگاه ها بی پرده؛ دریده

سلول های فاسد روز، بیعا ر

باری به هر جهت

!هستم چون هستی

اپیزود اول

چشم هایش باز است.خوب می بیند.سیگار را یا کم کرده و یا کنار گذاشته است.به خودش می رسد.گاهی موها را کوتاه می کند.مشروب را هم گاهی می نوشد ونه مثل سابق.با پسرها به گشت و گذار.همه چیز برایش فرق کرده.او موفق است و دوست دار رنگ سبز؛چرا که نه.اما همچنان می ترسد به روی آینه نگاه کند.د

 

اپیزود دوم

 

نگاه می کند به او و آفتاب می شود و یا لااقل سعی می کند.می خواهد که او را ببینند؛ می بینند و نمی بینند.این سایه ی سنگین چیست که از کودکی بر سرش افتاده .زبان ترکی این زن را که به جای مادر آمده؛ رفته رفته می فهمد.حالا بعد از این همه سال هنوز چیزی ته دلش خالی ست.این آدم ها که آمدند و رفتند چه کردند با زندگی او .سرش را به سمت های شاید می چرخاند.سمت های ایکاش ، سمت های تازه.اما چرا هیچ چیز نمی خواهد در جای خودش قرار بگیرد؟

 

اپیزود سوم

 

می نشست بر روی تن اش، خوش و خندان بود .اما چشم هایش رویا را می بافت به هم. باور داشت.تن می داد و تن می گرفت. اما عاقبت معلوم نشد چرا تنها را تن ها می نویسد.د

IMG_20191017_115255162_211.jpg

Thanks for submitting!

© 2023 by Train of Thoughts. Proudly created with Wix.com

bottom of page