top of page

لیلا حکمت نیا
 

قطعه اي براي مزار شدن

بنشانندم به جاي بال بر روي پروازهاي نرفته
جا بدهند چشم‌هايم را بر صورتي كه تناسباتش را هزاره اي ديگر زيباست
بگويي‌ام از گوش سپردن به لحظه اي كه زهر ماجرا را گرفته اي- بي پشت، بي پناه
چطور مي شد درخت شد نشانده نشد در خاك؟
چطور مي‌شد با اين اقليم چيزهايي رسته باشد براي وقت اضطرار؟
ببين در اضطرار راه هاي بند آمده نه با برف، با خون... در اضطرارهاي راه هاي بند آمده قابله مي شدم
و حامله زني بود كه احشا تنش را بيرون ريخت و اسب ترواي اين شهر شد
هنوز من را از روي زنده بودن بازمي‌شناسند و در "يكي از آنها بودن" دست‌ها و لب هايم زائد است
هنوز شاهد زنده‌ي اين جماعت با زخم هاي ساختگي شمايل‌شان، منم؟
دور من را بگير وقتي كه در خوابهايم سه شب به هوش بودم براي هر صدا
سه شب به خواب ديده‌ام كه تنها مانده‌ام و در تنها ماندنم خيرگي است به روي برگرداندن
سه چشم به خواب ديده‌ام كه در پاره‌ي تن تو بودن جراحت‌هايي است بي ثمر
سه شب به خواب ديده‌ام آنكه رعد و رعشه را روا داشته بر ما، مرگ را به اندازه‌ي مشترك شدن گوري با تو جلو مي‌اندازد
صبح بيداري از دستهايم خورشيدي به بار بارآورد مشروع به گذشتن از گرماي خون
از قسمت‌هاي زنده تنم صدايي ماند گرفته از يك پرگويي مدام
زمین محفظه ای شد که به تخمیر ما ایستاد و خدا همان کسی كه لابه لای پشته های زخم من کرم می‌گذارد
دوباره مي‌دوانندم زير ابرهاي بارور شده، آسمان ببارد، بگيرند پوستم را زير بارش: عافيت باشد
.اين رشته ي آنهاست پنبه كن ... پنبه كن وقتي خون اثر نمي كند
اين دره ترين دريده شهر دهان من است اگر صدا شود
بپرس چطور اين همه جمع مي‌شود در من؟
چطور پاشويه مي‌كنند و داغ مي‌زنندم همزمان؟
در صورت‌ها ديده‌ام تنها گذاشته من را آنكه زبان جمعيت‌ام را مي‌دانست
بپرس از اين جماعت، من كوه را از روي شانه‌ام چگونه زمين بگذارم
؟

81235355_2542006619457934_63598539554842

Thanks for submitting!

© 2023 by Train of Thoughts. Proudly created with Wix.com

bottom of page