top of page


گراناز موسوی
ماهي
در حاشيهء روز بي تعجب
پهلو مي گيرم
آب از آب تكان نمي خورد
زود دير مي شود
ناگهان
مي پرم از هميشه
!جان بكن
به گل نشسته اي
ماهي كوچولو نبود
سياه هم نبود
حوضي بود و خمار
يكي مثل همهء قرمز هاي تجريش
دربند
راه آهن
يكي مثل همه
مات
جمعه
علاف
به خيابان آمده بود جانش را بكند
از پيراهن حراجي
جوانيِ تعطيل
!و جانبِ احتياط
آذر
٩٨
bottom of page